جدول جو
جدول جو

معنی تاج کوه - جستجوی لغت در جدول جو

تاج کوه
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، 60 هزارگزی شمال باختری خوسف 30 هزارگزی شمال خاوری خور، جلگه، گرم سیر با 326 تن سکنه، آب از قنات محصول آنجا غلات، پنبه، شغل اهالی زراعت، مالداری، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان زیر کوه بخش قاین شهرستان بیرجند 118 هزارگزی جنوب خاوری قاین، کوهستانی سردسیر با 16 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاج ماه
تصویر تاج ماه
(دخترانه)
آنکه چون تاجی بر سر ماه است، بسیار زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ هََ)
آنکه کلاه سقرلاتی دوازده ترک دوزد و آن پوشاک قزلباشان است ... (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از کوههای غرب ایران در کرمانشاهان که در سرحد ایران و عراق قرار گرفته است، (جغرافیای غرب ایران ص 95 و 27)، کوهی است در جنوب غربی ولایت اسپاهان، (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان تمین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان، دارای 150 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات و ذرت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام دو ده از دیه های واقعدر جنوب استرآباد که به شاه کوه بالا و پائین معروفند، (رابینو ترجمه فارسی ص 169 بخش انگلیسی ص 137)
دهی از دهستان برزاوند شهرستان اردستان، دارای 45 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
کوه بزرگ، بزرگترین و مرتفعترین کوهها،
- امثال:
پشتش بشاه کوه است، پشتیبانی قوی داشتن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
موضعی است در مشرق زاهدان
لغت نامه دهخدا
(اَ قَهْ)
پادشاه. (آنندراج). افسرخواه. دوستدار و خواهندۀ تاج. تاج پرست:
روا رو برآمد که بگشای راه
که آمد نوآیین گو تاج خواه.
فردوسی.
رجوع به تاج پرست شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در هشت هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان و 48هزارگزی شمال راه بهبهان به آغاجاری واقع است، ناحیه ای است کوهستانی، گرمسیر، مالاریایی، و سکنۀ آن 150 تن میباشد، شغل اهالی صنایع دستی، قالی، قالیچه، جوال و گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
کرباسی است که بر روی تاج کشند یعنی غاشیۀ تاج:
شاهنشهی است روزی ما در لباس فقر
سرپوش تاج پوش شود بر طعام ما،
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار که در 10 هزارگزی شمال خاور لنگه بر کنار راه عمومی لنگه به بندرعباس واقع شده و 26 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام بادی که در بابل سر و نواحی آن از آغاز شبانگاه تا بامداد وزد و در اول گرم و سپس خنک باشد. در تابستان هوا را خنک و در زمستان سرد کند، طمطراق و رجزخوانی:
یکی نامه بنوشت پر باد و دم
سخن گفت هرگونه از بیش و کم.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت باباد و دم
که قیصر چرا کرد با من ستم.
فردوسی.
کجا خواهران جهاندار جم
کجا نامداران با باد و دم ؟
فردوسی.
، لاف. دعوی باطل:
یکسره میره همه باد است و دم
یکدله میره همه مکر و مریست.
حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی).
، اشتلم:
فریدون فرخ که با داغ و درد
بگیتی درون دیده پرآب کرد...
ز تور و ز سلم آمد این باد و دم
که بر ایرج آمد از ایشان ستم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَفْ یَ)
پادشاهی ده. بزرگ گرداننده. ارجمندکننده:
وی بصدای صریر خامۀ جانبخش تو
تاج ده اردشیر تخت نه اردوان.
خاقانی.
باج ستان ملوک تاج ده انبیا
کز در او یافت عقل خط امان از عقاب.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 45).
ای گهر تاج فرستادگان
تاج ده گوهر آزادگان.
نظامی.
کمر دزد را دانم از تاج ده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاج پوش
تصویر تاج پوش
کرباسی است که بر روی تاج کشند غاشیه تاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج خواه
تصویر تاج خواه
افسر خواه دوستدار و خواهنده تاج تاج پرست، پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج دوز
تصویر تاج دوز
آنکه کلاه سقرلاتی دوازده ترک دوزد و آن کلاه قزلباشان بوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج ده
تصویر تاج ده
پادشاهی ده، ارجمند کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف سفالی یا فلزی کوچک که در موارد گوناگون مورد استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع جلال ازرک جنوبی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمتی از جنگل که درختان آن بریده شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
کره اسب دوساله
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات بدون درخت البرز، مراتع بی درخت البرز در ارتفاعات
فرهنگ گویش مازندرانی
کوه و قلعه ای با همین نام در مشرق شهرک کتالم رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع شیرگاه سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی